شناسائی با زندگی داکتر یلقم

 

دکتور عبدالرحیم «یلقم» درقریه کهنه قلعه ولسوالی اندخوی در 28 حوت سال 1334 ه ش دیده به جهان کشود . پدرش ملا عبدالرحمن یکی ازمتنفذین قوم ایدباش در قریه کهنه قلعه درزمان خود بود . اوپنج ساله بود که توسط پدرش محمد اسمعیل از (کرکی ) ترکمنستان دروقت فرمانبرداری استالین به افغانستان مهاجر شده بود .

یلقم درشش سالگی درنزد پدرش شروع به تحصیل نوشتن وخواندن نمود. بعداً درسال 1342 همراه کاکایش رحمت الله خان به مردیان ولسوالی آقجه رفت ودرآنجا به مکتب شامل شد. (کاکا یش رحمت الله خان درآنجا به صفت معلم ایفای وظیفه مینمود .

داکترعبدالرحیم یلقم بعداً صنف دوم الی صنف چهارم را درمکتب ابتدائیه خانچار باغ ولسوالی خان  چارباغ   خواند . بعداً همراه کاکایش به گرزیوان رفت ، صنف پنجم وششم را درلیسه گرزیوان به اتمام رسانید  . بعدها به اند خوی آمد وصنف هفتم الی صنف دوازدهم را درلیسه ابومسلم خراسانی اندخوی به اتمام رسانید .  اوهمیشه درصنف خود اول نمره صنف بوده ازجمله شاگردان ممتاز شمرده میشد وبارها ازطرف اداره مکتب برنده جوایز میگردید .

عبدالرّحیم صنف هفتم مکتب بود که پدرش دنیای فانی را وداع گفت . بعداً

تمام مصارف مکتب اورا مادرش که یک زن زحمت کش وقالین باف بود ، 

تأ مین میکرد .

درسال 1356 عبدالرّ حیم ازطریق امتحان کانکور شامل انستیتوت طب کابل           

گردید . بعداز هفت سال زحمت ورنج زیاد درسال 1362 فاکولته طب کابل را موفقانه به اتمام رسانید . وشامل کار درشفاخانه دوصدبسترپولیس کابل گردید . تا سال 1369 درآنجا مصروف خدمت مریضان جراحی بود .

فن جراحی را درآن شفاخانه تحت نظر متخصصین ورزیده چون داکترعبدالوهاب دانش ودوکتورمنیرشاه فقیر آموخت .

درسال( 1370 ه ش )به شفاخانه پولیس مزارشریف آمده ومدت دوسال در

آنجا خدمت نمود . درین آوان درشفاخانه نمبر 3 ولایت سرخان دریا ی

ازبکستان رفته مدت چند کارکرد .

درسال 1371 نسبت تغیرات دولتی وسیاسی کشور وظیفه دولتی را ترک نمود وبه ولسوالی سانچارک رفت ، ودرشفاخانه آنجا که توسط یک موسسه

غیردولتی مصری سپورت وحمایه میگردید ،به صفت داکترجراحی  استخدام شد . عملیات های زیادی را درآنجا انجام داد .

درسال 1383 به شفاخانه ولایتی سرپل رفت و مدت دوسال خدمت نمود   .

درسال 1384 به شفاخانه ولسوالی فرخار رفت ودرآنجا به کارهای جراحی مصروف گردید .

درسال 1387 به شفاخانه  رستاق ولایت تخار وظیفه گرفت ومدت نه ماه درکارهای جراحی شفاخانه خدمت نمود .

درسال 1388 به شفاه خانه روستائی دهی ولسوالی دره صوف پائین آمده ودرآنجا به وظايف مقدس جراحي ادامه داد .

درسال 1389 به ولسوالي قرقين آمده در شفاخانه آن تا فعلاً وظيفه اجرا مينمايد .

داکتر عبدالرحیم یلقم درآن وقت های که صنف هفتم بود (سال 1347 ) به سرودن ونوشتن  نظم واشعار دری وترکمنی تحت نظر شاعر بزرگوار اندخوی محمد امین متین اندخوئی شروع نمود . درآن زمان بعضی اشعار او درروزنامه ها ی کشور به چاپ میرسید. سید محمد عالم (لبیب ) وداکتر عبدالستار صمدی که درآن وقت ها ( یارقین ) تخلص مینمود ازجمله همراهان ادبی وعلمی او بودند که افکار خود را  گاه وبیگاه تبادله مینمودند. وازپیشرفت های ادبی خود سود میبردند .

عبدالرحیم یلقم درسال 1360-1362 دررادیودولتی افغانستان درنشرپروگرام های ادبی ترکمنی سهم داشت ودربسیاری از نشست های ادبی اشتراک مینمود .

داکتریلقم با بسیاری ازادیبان زبان ترکمن چون استاد عبدالکریم  (بهمن ) ، عبدالرحيم اوراز ، صالح محمد راسخ ،  عبدالرحیم چولاق .......وغیره همنشین بود وتبادل افکار مینمود.

امروز اودرطبابت دربخش جراحی دراکثرنقاط دوردست افغانستان خدمت مینماید . درپیشرفت ادبیات ترکمن یک سهم فعال و برازنده دارد .

اودرمزارشریف درکارته  مولاعلی درخانه خود زندگی مینماید . سه پسر وسه دختر دارد .

داکتر عبدالرحیم یلقم یک شخص آرام ، خوش صحبت ، متقی ، با هدف و

پرتلاش است . اوبا بزرگان  ،عالمان وادیبان علاقه زیاد دارد . اشعار مخدوم  قلی ، نوائی ، حافظ شیرازی وبیدل راخوش دارد . همیشه  درسرودن اشعار

سروده های آن هارا مورد توجه  واولگوی خود قرارمیدهد .

اوباترقی وتعالی کشور علاقه دارد . یک زندگی  آرام بدون سروصدا واتحاد واتفاق مردم خودرا خواهان است . اوازنظر ادبی خودرامربوط دوزبان ترکی ودری میداند

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سال نو مبارك

اشکمش

ادامه نوشته

زخمی

 

زخمی

 

مثل همیشه ازخواب برخواستم ووضوگرفتم ونماز صبح راادا نمودم . چندگیلاس چای ننوشیده بودم که دروازه اطاقم به صدادرآمد . بیرون برآمدم هه خیر باشد ؟

اوچیغ زد وای داکترصاحب خانه مرا خراب کردند شوهر مرا به مرمی زدند , زودشوید شوهرم بی حال است . وای خانه ام خراب شد وای وای .

من به اطاق عاجل رفتم , به نرس صدامیکنم . هله زود شوید مریض را سر میز بالا کنید , تنفس مریض را درست کنید , آکسیجن چالان کنید . هله زود ورید مریض رابگیرید سیروم چالان کنید . نرس ها همه میدویدند تا وضیعت مریض را خوب بسازند ومریض را ازشوک کشیدند , پای راست مریض که مرمی خورده بود ازبالای ران بسته کردیم وخون ریزی ان را توقف دادیم . ازبانک خون یک فاینت خون خواستیم وبه مریض تطبیق کردیم . ناحیه دخول وخروج مرمی را تامپون نموده با بنداژ الاستیکی بسته نمودیم خون ریزی مریض توقف نمود وخون های مریض را پاک نمودیم . لباس پاک شفاخانه را به مریض پوشانیدیم . مریض را ازاتاق عاجل بیرون کشیدند وبه سرویس انتقال دادند.

دوسیه مریض راترتیب نمودم , هدایت دادم بعداز خوب شدن وضیعت مریض , مریض را به عملیات خانه انتقال بدهند.

چهار ساعت گذشت وضیعت مریض خوبتر شده بود, فشارمریض به حد نورمال خود رسید , مریض را بردیم به عملیات خانه طرف را بازنمودیم  اوعیه خونده را بسته کردیم واستخوان شکسته را تثبیت نمودیم بعداً باگذاشتن اتل پلستری طرف مکسوره را تثبیت کردیم . مریض رابه اطاق ریکوری انتقال دادیم تا ازبیهوشی براید .

به نرس موظف گفتم : مایعات مریض راطبق هدایت تطبیق نمائید , انتی بیوتیک  و انالجزیک طبق هدایت داده شود . مراقب مریض باشید .

مریض ازانستیزی بیدار شد , مریض را به سرویس انتقال دادیم . مریض خوشی میکرد وبه داکتران شفاخانه دعای نیک میکرد . مریض چند روز بعد باشفای کامل ازشفاخانه رخصت شد . خانم مریض خوشی میکرد . شوهرش را به خانه برد . بعداها آنکه اورا زده بود گرفتار شد وفعلا تحت تحقیق قرار دارد .

 

مهاجرت

مهاجرت

 

 روزگرم وتابستانی بود. همه جا آرام وخف چوپ بود گوئی که ازگرمی همه را خواب برده بو د . به درختان خانه ما نظر انداختم ازینکه هیچ شمالی موجود نبود

برگ درختان شو ر نمیخورد همه جا چوپ وخاموشی بو د . من هم درکنج خانه درسایه ای دراز کشیده  بودم . ازگرمی خوابم نمی آمد .    

درپهلویم مادر کلانم همراه پدرم ازسرگذشت های خود قصه میکردند .

مادرکلانم به پدرم میگفت : تو خورد بودی که پدرت محمد اسمعیل ازکرکی ترکمنستان به افغانستان گذشته بودند .

پدرت محمد اسمعیل یک برادر داشت که نام او «آننه » بود . مردم او را «آننه آشپز » میگفتند . او یک آشپز کلان ومشهور درمنطقه خود بود . درسابق درآن

منطقه ها جمیعت های کلان بنام طوی وخیرات ها میشد مردم همه سیر بودند وبعضی ها بسیار خرچ میکردند . ومردم را جمع میکردند وبه مردم به همین بهانه ها نان  میدادند تا بین مردم خود شخصیت ونام و نشان کمائی کنند . آننه آشپز را میخواستند .اول چهل

 د یگ  ده سیره ر ا قطار میکرد و پلو لذیذ پخته میکرد . پلوی که اوپخته میکرد ازلذت وبا مزگی شهرت داشت . همه اورا دوست داشتند , بسیاری از مشکلات و جنجال های قومی را هم او حل میکرد . همه به او باور میکرد وفیصله او را هیچ کس به زمین نمی ماند .

اگر درفامیلی دختری جوان میشد , به خانه او میرفت واز پدر دختر تقاضا میکرد ومیگفت :دخترت جوان شده وپسر پلانی هم جوان شده , بهتر است شما باهم خویشی بکنید . همیشه ازیک جاکردن وعروسی نمودن دختران جوان وپسران جوان لذت میبرد . همه را قناعت میداد تا به آرامی وخوشی زندگی نمایند . ازهمین سبب که مردم دار بود , قریه های همسایه دورونزدیک اورا ارباب وکلان قریه شان میدانستند .

وقتیکه ملک نا آرام شد واستالین وطرفداران او به ترکمنستان راه یافتند وحکومت کردند, کلان های قوم را دستگیر میکرد وبه قسم جزائی به سایبریا روان میکرد . آننه آشپز را هم درلست سیاه گرفته بودند . آننه آشپز ازین گپ خبر شد , فلهذا تصمیم گرفت تا خودرا ازملک بکشد . طرف افغانستان حرکت نمود . یک شب تاریک بود که ازسرحد تیر شد وبه خم آب افغانستان آمد ودرین جا مسکن گزین شد . درین وقت  تو (عبدالرحمن ) پنج ساله بودی. درین جا مدتی نشستند وزندگی کردند اما عشق ومحبت وطن آنها را یک لحظه هم آرام نمیگذاشت , دوباره دیوانه وار به وطن برگشتند . چند سال تیر نشده بود که دوباره به افغانستان مهاجر شدند اولاً به خم آب آمدند وبعدها نظر به اسراوتشویق بعضی از قوم ها به اندخوی آمدند ودرهمین منطقه که درپهلوی سبزی آریق « جوی سبز » مسکن گزین شدند . درین جا زمین زیادی را گرفته بودند چهار طرف ما دشت بود , اما بعد مهاجرین دیگری که همه روزه میامدند برای ایشان زمین هارا تقسیم نمودند . میگفتند همسایه خوب ازهمه چیز بهتراست .

پدرت محمد اسمعیل میگفت : ما درکرکی زمین زراعتی خوبی داشتیم ,حاصلاتش ازخوراکه خودما اضفاگی میکرد . همه اش ماند . به افغانستان صرف یکصدوپنجاه رأس گوسفند وپنج رأس شتر با مال خانه آورده بودند . دیگرهمه چیز درآنجا مانده بود . چندین سال به همین قسم زندگی ما بخوبی سپری میشد تمام مخارج ما را مالداری پوره میکرد .

آننه آشپز یک پسر داشت نام اوقربان بود . قربان یک جوان قوی هیکل قدبلند وباغیرت بود. همیشه ازدشت های اندخوی شباق که یک نوع بته مخصوص برای سوخت است میاورد ومی فروخت . وهمچنان خرچ گوسفند ها را میرساند. چند سال بعد قربان دراثر یک مریضی خطرناک ( طاعون ) فوت نمود . همه چیز به میدان ماند . آننه آشپز وبرادرش محمد اسمعیل پیر شده بودند . کار کرده نمیتوانستند . وتوهم خورد بودی . مشکلات خانه ما روز به روز زیاد تر شده میرفت .

زمستان سخت وشدیدی آمد . همه گوسفند ها دراثر سردی وکمبود غذا مردند . هیچ چیز نماند . شتر ها هرروز یک دانه دراثر مریضی میمردند . حتی مرغ ها خانه ما به طرف قبرستان پهلوی خانه ما میرفت و گم میشد .

آننه آشپز میگفت : بگذاز سرما خدا گیری شده آنچه خدا نخواست ما نگاه کرده نمیتوانیم . همه چیز بدست خداست .

عبدالرحمن بچیم ! یادت هست که یک روز پشت گوسفند ها آذوقه میبردی قریب بود درراه توهم ازخنک بمیری . اوف , آن روز چه برفی میبارید . آن روز به مشکل به خانه رسیدی .  آن روز هیچ یادم نمی رود .

بعدازان زمستان ما بسیار غریب شده بودیم چرکه همه چیز را ازدست داده بودیم

یادت هست که بعدازان تورا پیش همسایه ما ملاطاغن شاگرد گذاشتیم . پیش او

موزه دوزی رایاد گرفتی وهم ملا شدی . آه چه خوب همسایه ای بود.

چندسا ل بعد آننه آشپزوهم برادرش پی همدیگر دراثر مریضی که عاید حالشان شده بود وفات نمودند , ازهمان فامیل کلان تنها تو, برادرت , خواهرت ومن ماندیم . زندگی فقیرانه داشتیم . زندگی ما تنها باپول موزه های که توجور میکردی به پیش میرفت . تا هنوز زندگی ما به پیش میرود . اما حالا شکر است که تورا صاحب خانه ساختم وصاحب پسر شدی . برادرت هم امسال دارالمعلمین را خلاص کرده ازکابل میاید وصاحب معاش میشود . انشاالله زندگی ما خوب خواهد شد .

سال ها بعد پدرم دراثر یک مریضی تنفسی وفات نمود ومادرکلانم هردوچشم خودرا از دست داد وکر شد , من همیشه همراه اوزندگی میکردم وهرجا میرفت من اورا رهنمائی میکردم اوبه من دعا میکرد ومیگفت توچشم های من هستی . ومن ازطریق تو تمام دنیا را می بینم .

 

                                 

 

اشکمش شفاخانه ای با عملیات های جراحی

این یک پسر ده ساله است که توسط داکتر یلقم عملیات هایدروسل شد وفعلا مریض کاملا بهبود یافته است .

اشکمش  عملیات هارا استقبال میکند

عملیات های بزرگ دراشکمش اجرا میشود . مریضان از فعالیت های شفاخانه ما راضی به نظر میرسند.

 

اشکمش وعملیات ها

 

دراشکمش همه روزه عملیات ها بصورت روتین ادامه دارد وده ها مریض ازین طریق انشا الله بهبود یافته به زندگی عادی شان برمیگردند.

--------------------------------------------------------------------------------

امراض معمول جراحی

کتاب امراض معمول جراحی تالیف داکتر عبدالرحیم یلقم

تازه ازچاپ برآمده . مطالعه آن را به تمام دکتوران توصیه میکنم .

 

بیتمالی دیر بیتمالی

 

بیتمالی دیر بیتمالی

 

گیلسه ایلینگدان ایشی ایتمالی دیر ایتمالی

یتمه سه ایشه گویجینگ قویمالی دیر قویمالی

گونینگه یقمادیق ایش یغشی بولار ایتماسنگ

دردینگه دیگسه دوستی توتمالی دیر توتمالی

بیلمادیگینگ بیلمالی سوراماغینگ عیبی یوق

اورانانینگ بیلدیریب بیتمالی دیر بیتمالی

یغشی طعام جانینگه داری بولار دوائی

سویجی طعام  دوست بیلان ایمالی دیر ایمالی